اردوی بهشت

اردی بهشت

اردوی بهشت

اردی بهشت

hoda.shimafaran@yahoo.com
چه اسفندها!
آه!
چه اسفندها دود کردیم...
برای تو ای روز اردیبهشتی!
که گفتند همین روزها
می رسی از راه!!!
rahell.blogfa.com پناهگاه قدیمی...

طبقه بندی موضوعی

صبح زود بود...

بازم بخاطر کار بابا مجبور بودم اولین نفری باشم که وارد مدرسه میشه!

حیاط مثل همیشه خلوت خلوت بود...

و یکم سرد..

خانم رحیمی پنجره ی رو به باغ پشتی رو باز کرد...

پنجره درست روبروی نیمکتی بود که من نشسته بودم!

بهم چای تعارف کرد...

داشتم قبول میکردم که یادم افتاد روزه ام...

عرفه بود...

من مثل هرسال نذر داشتم که روزه بگیرم...

ازشون تشکر کردم و رفتم به فکر...

چقدر دلم برای امام حسین تنگ شده بود...

چقدر دلم اون لحظه ها خیمه ی سبز حسین میخواست...

باد خنک به صورتم آرامش میداد...

چقدر ارادت داشتم به یه سری آدما...

به یه سری روزها و لحظه ها...

که مثل طلا با ارزشن...

به عرفه

به شب قدر

به ماه رمضون

به امام حسین

به مسلم

به مختار

به دعای وداع 

به دعای عرفه

به همه ی لحظات و آدمایی که منو عمیق تو اتمسفر خدا غرق میکرد...

پ.ن: خدا نگیره این لحظه ها رو...این غرق شدنا رو...


راحل ...