اردوی بهشت

اردی بهشت

اردوی بهشت

اردی بهشت

hoda.shimafaran@yahoo.com
چه اسفندها!
آه!
چه اسفندها دود کردیم...
برای تو ای روز اردیبهشتی!
که گفتند همین روزها
می رسی از راه!!!
rahell.blogfa.com پناهگاه قدیمی...

طبقه بندی موضوعی

من اومدم اینجا.

پی ِگذشته.

من اومدم بگم دلتنگ خودمم. دلتنگ ِخود واقعیم.

چقدر طول کشید این گم شدن...

قد ِسه سال جدایی؟ قد ِسه سال فراموشی؟

این کابوس تموم شد.

عاکف سادات ِقشنگم... دلتنگتم. 

نزدیک ترین به من ِاون روزا ..

کجایی که دلم میخوادت. کجایی که من حسابی دلتنگتم..❤

به قدری از برگشتن تو این فضا خوشحالم که نزدیکه بال دربیارم.

من ِاون روزا ؛ سلام.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۱۶
راحل ...

سلام.

چشمام اذیت میشه با خط ریز...

واس همین درشتش کردم...شاید زیادی درشت..

یه وقتایی هم یه سریا درشتیشون چشامو اذیت میکنه ..واسه همین ریزشون میکنم...

ریز ریز ریز...

عنوان پست هجرته به دو دلیل:

اول یه حدیث از حضرت پیغمبر بگم!

حضرت رسول میفرمایند: هرجایی که روحت.جسمت آسیب دید،اذیت شد، هجرت کن!

منم روحم زیادی تو فضای اینستاگرام و تلگرام داشت اذیت میشد.

صبح تا شب سروکله زدن با آدما!

هجرت کردیم.

دومین دلیل نام گذاری هجرت هم اینه که اگر خدا بخواد و مصلحت باشد هجرت کنیم از فضای بلاگفای عزیز...

حالا بعدا :)

دلم برای اینجا

برای عاکی

تنگه.

خیلی هم زیاد

یا حق

rahell.blogfa.com

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۰۶
راحل ...

این پست بعد از مدتها فقط به عشق

عاکی سادات گلم منتشر شد

و اعتباری جز ابراز محبت به این دوست جانانم ندارد...

عاکی بودنش برکت است...!

قدرش را باید دانست...!

؛)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۱۵:۴۱
راحل ...

همیشه ی خدا از متوسط بودن بدم می آمد!

آدم باید یا رومی رومی باشد یا زنگی زنگی!!!

این روزها آن قدر غریبه شدم که حد و اندازه ندارد...

با که؟!

با خودم

با رئوف ترین سرزمینم،رضا

با عزیزترینم، حسین

با وفادارترینم، عباس

با خیمه ی سبز فاطمیه...

با نوای یالثارات الحسین مختار...

با محرم

و در یک کلام

با حضرت ع.ش.ق

دیوانگی بد موقعی سراغم آمده!

حالم بد است از بد بودن هایم...

خدایا

راحل حرف دارد

حوصله اش را داری؟!

راحل غصه دار است از نگاه متعجب آن دختران و پسران...!

راحل دارد دق میکند از اینهمه ریا...

سنگین بود آن نگاه ها...

آنقدر سنگین که...

من پشت درختان...در خانه...در کافی شاپ فلان و هیچ جای دیگر

من

من

فقط در سالن دانشگاه که محل عبور هزار استاد و شاگرد است

با همکلاسی ام صحبت میکردم...

که از قضای روزگار

«پ.س.ر» است...

استغفرالله که گفتید یک صلوات هم تقدیم شهدا کنید

که پاک بودند و پاک نگاه میکردند...و عالم بالاسرار فقط خداست...

به یادتان هستم نزد حضرت دوست

به یادم باشید...

دلم برای حضرت ماه تنگ است!

این روزها نگرانش هستم...

برجام و فرجام و منا و...

خدایا حفظ کن ماهم را...

سید علی را...

۱ نظر ۲۶ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۱
راحل ...
حی علی البکاء فی ماتم الحسین ، عطشان کربلا
حی علی العزا فی ماتم الحسین ، سلطان کربلا
انی سلم لمن سالمکم
انی حرب لمن حاربکم
قلبم میزنه
با ضرب سینه زنی
میخونه عشق منی
      
        ...    « یا حسین»    ...
  
السلام السلام ای شهید کربلا ، ماه روی نیزه ها ،می کشی مرا...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۹:۴۷
راحل ...
تولدت مبارک!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۱
راحل ...

دیر دیریدینگ

دیردیریدینگ

دیردیریدینگ

.

.

.

.

دیر دیریدینگ

176 پیام جدید در گروه law at sbu

فلانی ۱ : استاده چه اسکول بود :)

فلانی ۲ : آره من سر کلاسش داشتم آدامس میجوییدم!

فلانی ۳ : استاد ادبیاته رو میگین؟!

فلانی ۲: اره همون خله...

فلانی ۴: هههه خیلی نگران فرهنگ و ادبیات فارسی بود خخخ

فلانی۱۶ : آره بابا افغانیم بود!

.

.

.

فلانی ۱۹: منم همینطور بدم اومد ازش

فلانی۲۰: خوبه که سر کلاسش میخوابیم!


خود بزرگ بینی،خود پسندی،خود دوستی همه ی اینها یک ویژگی شخصیتی...قبول!

گوه(گه) گل بینی چه صیغه ایست ،الله اعلم!!!

بایت الفاظ رکیک از همین ابتدا معذرت...

آخه دختره ی....تو خودت چقد مگه حالیته؟!

چی میفهمی از یه فرهنگ چند هزار ساله؟!

چی میدونی از خوندن ...از نوشتن...از شعر؟!

آخه ان آقا...تو چی حالیته جوجه دانشجوی حقوق؟!

.

.

.

معاشرت با یک عده گوه (گه) گل بین بسیار دردآور است!!!

خدا نصیب گرگ بیابان نکند...

فعلا بی اعصابم

تا بعد!


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۵
راحل ...

صبح زود بود...

بازم بخاطر کار بابا مجبور بودم اولین نفری باشم که وارد مدرسه میشه!

حیاط مثل همیشه خلوت خلوت بود...

و یکم سرد..

خانم رحیمی پنجره ی رو به باغ پشتی رو باز کرد...

پنجره درست روبروی نیمکتی بود که من نشسته بودم!

بهم چای تعارف کرد...

داشتم قبول میکردم که یادم افتاد روزه ام...

عرفه بود...

من مثل هرسال نذر داشتم که روزه بگیرم...

ازشون تشکر کردم و رفتم به فکر...

چقدر دلم برای امام حسین تنگ شده بود...

چقدر دلم اون لحظه ها خیمه ی سبز حسین میخواست...

باد خنک به صورتم آرامش میداد...

چقدر ارادت داشتم به یه سری آدما...

به یه سری روزها و لحظه ها...

که مثل طلا با ارزشن...

به عرفه

به شب قدر

به ماه رمضون

به امام حسین

به مسلم

به مختار

به دعای وداع 

به دعای عرفه

به همه ی لحظات و آدمایی که منو عمیق تو اتمسفر خدا غرق میکرد...

پ.ن: خدا نگیره این لحظه ها رو...این غرق شدنا رو...


راحل ...

خیلی معلوم شد دست پاچگی ام؟!

نمی دانم وقتی که رفتی درموردم چه فکرهایی کردی؟!

اصلا در موردم فکر کردی؟!

اصلا اصلا فکرش را هم نمی کردم یک روزی دست پاچه بشوم!

اصلا اصلا فکر نمی کردم یک روزی ناخودآگاه هول بشوم!

راستی عینک نو مبارک :)

خیلی به صورت مثل ماهت می آید...

امروز از همه ی روزهایی که ندیدمت `تو دل برو` تر شدی!

آقا تر شدی، آقا :)

وقتی داشتم کلیدها را در دستان همچون برفت رها میکردم حواست کجا بود؟!

پی حواس پرت من؟!

راستی دست هایت احتمالا خیلی گرم است...و قطعا دوست داشتنی!

کاش برسد روزی که محکم آن دست ها را بگیرم ،محکم و بی خجالت...

_شرحی از دیدار کوتاه یک خانم چادر گلی و یک آقای عینکی_

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۶
راحل ...